دکتر سید ابراهیم میرباقری شناخت اوصاف و ابعاد گوناگون قرآن، از بهترین راهها برای بهرهگیری بیشتر از معارف و حقایق این کتاب آسمانی است، زیرا به ما نشان میدهد که قرآن برای چه نازل شده است، چه هدفی را دنبال میکند، چه تأثیری در سازندگی و کمالبخشی و تربیت انسانها، چه به صورت فردی و چه در اجتماع، دارد و شرایط و زمینههای کسب فیض از این آیات الهی چیست؟ شاید از همینرو، خداوند قرآن را به تفضیل معرفی کرده است و صفات و ویژگیهای آن را که راه رسیدن به معارف قرآنی را میگشایند، در آیات فراوان برشمرده است. در قرآن دهها صفت و ویژگی برای قرآن آمده است که تعدادی از آنها عبارتند از: 1.کتاب هدایت(سوره بقره، آیههای 1 و 6).
2.فرقان(سوره فرقان، آیه 1)
3.نور(سوره مائده، آیه 14).
4.قیّم(سوره کهف، آیه 1).
5.ریب(شک)ناپذیر(سوره بقره، آیه 1).
6.شفاء(سوره توبه، آیه 33).
7.رحمت(سوره انعام، آیه 154).
8.حکیم(سوره لقمان، آیه 3).
9.حق(سوره زمر، آیه 48 و سوره یونس، آیه 108).
10.بینات(سوره بقره، آیه 18).
11.تبیان(سوره نحل، آیه 89).
12.بصائر(سوره جاثیه، آیه 206).
13.مبین(سوره نحل، آیه 2).
14.مبشّر و منذر(سوره کهف، آیه 2).
15.ذکر(سوره زمر، آیه 40).
اولین توصیفی که قرآن در نخستین آیه، از خود میکند با لفظ«هدیّ»است؛یعنی هادی و هدایتگر که برای تأکید، مصدر به جای اسم فاعل آمده است:«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدیّ للمتقین 1 »:این کتاب(بزرگ و گرانقدر) (2) که در آن هیچ شک و ریبی راه ندارد، هدایتگر پرهیزگاران است.
از آنجا که قرآن در اولین آیه، خودش را چنین معرفی کرده است و آیات بعد به منزله براعت استهلال قرآن(نموداری از محتوای قرآن)به شمار میروند، میتوان فهمید که هادی بودن نقش اول قرآن است و هدایت هدف اصلی و نخستین آن؛به همین خاطر، مهمترین وصف آن به شمار میرود.
در آیات بسیاری، هادی بودن قرآن، با الفاظ و مشقات گوناگون، مثل:هدی، یهدی و اهدی بیان شده است.همه موارد مذکور این مطلب را میرسانند که هدف اصلی قرآن هدایت است.برای نمونه، به آیه زیر توجه کنید:
«قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم» (3) :نوری که خود روشن است و مجهول ندارد و همه چیز دیگر را نیز روشنی میبخشد و کتابی که مبین است و آشکار کننده همه نهانها، برای شما آمد؛به این منظور که خداوند به وسیله آن، کسانی را که رضای او را میجویند و دنبال میکنند، به راههای سلام هدایت کند.همه صفاتی که در این آیه آمدهاند، مثل:نور، مبین، کتاب و... برای هدایت هستند.
اکنون بنگریم که مقصود و معنی هدایت چیست و سپس بنگریم که از این هدایت قرآن چه کسانی بهره میگیرند و چه افرادی محروم میمانند.
هدایت در لغت به معنی راهنمایی و دلالت کردن است، همراه با لطف.و کلمه«هدیه»(پیشکش) (4) نیز از همین کلمه گرفته شده است.«هدی»مصدر است بر وزن فعلی و به معنی دلالت و راهنمایی کردن (5) است.
راغب میگوید:هدایت در قرآن به چند وجه آمده است: 1.هدایت تکوینی که در جانوران به طور غریزی و در انسانها به صورت عقل و هوش و فطرت است؛چنان که در این آیه مشاهده میکنیم:«ربنا الذی أعطی کل شئ خلقه ثم هدی» (6) :پروردگار ما کسی است که به هر چیز خلقت کامل و لازم را عنایت کرد و سپس او را هدایت نمود(راهیابی آموخت).
2.هدایتی است که توسط انبیای الهی و کتابهای آسمانی (وحی)به مردم ارائه شده است؛مثل:«و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا» (7) :
از آنان امامانی قرار دادیم تا مردم را به امر و فرمان ما هدایت کنند.
3.توفیق ویژهای است که نصیب کسانی میشود که هدایت الهی انبیا را پذیرفته و آن را دنبال نمودهاند و به مقصد نهایی رسیدهاند؛چنانکه در این آیه مشاهده میکنیم:«الذین آمنوا و عملوا الصّالحات یهدیهم ربّهم بأیمانهم» (8) :کسانی که ایمان آوردند و به نیکیها عمل کردند، پروردگارشان آنان را با ایمان و عمل صالح، به مقصد-کمال انسانی-میرساند و هدایت میکند.هدایتی که ویژه انسانهاست، هدایت به معنی دوم و سوم است که اولی راه نشان دادن(ارائه طریق)، و دومی به مقصد رساندن(ایصال به مطلوب)است.پس هدایت قرآن در مورد انسانها دوگونه است:1.راه نشان دادن؛2.به مقصد نهایی کمال انسانی رساندن.قرآن نه تنها ارائه طریق میکند، بلکه انسان را به سوی کمال واقعی سوق میدهد، استعدادهای نهفته او را شکوفا میسازد، کمالات بالقوه او را به فعلیت میرساند و پیروان راه خود را قدم به قدم پیش میبرد و به آنجا میرساند که برای آن آفریده شدهاند.
هدایت اول قرآن، یعنی راه نشان دادن، همه انسانها را شامل میشود؛زیرا که نبی اکرم(صلی اللّه علیه و آله)قرآن را بر همگان میخواند و پیام هدایت الهی را به همه انسانها میرساند، خواه از آن بهره گیرند و خواه خود را محروم بدارند.و لیکن هدایت به معنی دوم، یعنی تربیت تا مقصد نهایی افاضه نور و روشنی، شامل همه نمیشود، زیرا زمینه مساعد و لیاقت خاص را در انسان میطلبد و نخستین آیه قرآن به همین معنی اشاره دارد:«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین.» (9) یعنی در انسانی که قصد بهره گرفتن از هدایت قرآن را دارد، زمینه تقوا شرط اولیه است.آیه شریفه گویای این حقیقت است که قرآن، غیر متقین را هدایت نمیکند و به کمال انسانی نمیرساند و یا نمیتواند هدایت کند.البته نه از این جهت که در هدایت قرآن نقصی وجود دارد، بلکه از اینرو که شایستگی و زمینه لازم در غیر متقیان موجود نیست.سپس خداوند در آیات بعدی، حقیقت تقوا را بیان میکند که عبارت است از:
1.ایمان به غیب:غیب شامل هر چیز نامحسوس است که بیرون از محیط حواس ظاهری و علوم تجربی است؛مثل خدا و ملائکه و جهان جاوید.در این آیه شریفه، به قرینه آیات بعد، مراد از غیب، خداوند است و مراد از ایمان به غیب، ایمان به خدا.
2.ایمان به نبوت و وحی آسمانی.
3.ایمان به آخرت.
4.نماز و انفاق.
در آیه 5 سوره مبارکه بقره میفرماید:«اولئک علی هدی من ربهم» (10) یعنی متقیان با صفاتی که برشمردیم، هدایتی را از سوی خدا واجدند و این نکته گویای این حقیقت است که «تقوا» (11) به معنی ذکر شده، یعنی ایمان به غیب، از سوی خدا در درون انسانها نهاده شده است.این مطلب ظاهرا اشاره است به همان فطرت خداجویی و ایمان به غیب و خضوع در پیشگاه(آفریننده که فطری بودن آن در جای خود با بحثهای کلامی و فلسفی)به تفصیل ثابت شد.و در آیات متعددی نیز به آن اشاره شده است؛کسانی که این فطرت و هدایت اولیه را در وجود خود سالم نگه داشته و از بین نبرده باشند(متقیان)، قرآن را میپذیرند و از آن پیروی میکنند و در نتیجه، قرآن آنها را هدایت میکند؛یعنی به کمال مطلوب میرساند.از سوی دیگر، این کفر است که هدایت فطری انسانها را پنهان و یا تباه میسازد.زیرا کفر به معنی پردهپوشی است. (12)
در آیات بعدی سوره میفرماید:«إنّ الذین کفروا سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون.» (13)
یعنی کسانی که بر این فطرت خدادادی پرده میافکنند و هدایت فطری و باطن سلیم خود را که از جانب خدا(من ربّهم) در آنها نهاده شده است، زیر پرده کفر پنهان میکنند، دیگر قرآن آنها را هدایت نمیکند و انذار قرآن در آنها تأثیر مثبتی ندارد.زیرا که بر دل و گوش و چشمشان مهر زده شده و راه دریافت هدایت قرآنی بر آنها بسته شده است.یا بهتر بگوییم، آنان شایستگی بهرهمندی از فیوضات این کتاب الهی را ندارند و از اینجا معلوم میشود که کفر برای انسان عارضی است؛ برخلاف هدایت اولیه که در آدمی ریشه فطری دارد.چون عارضی است و به وسیله خود انسانها پدید میآید، باید علل و موجباتی برای عارضی شدن آن بر جان و دل کافر وجود داشته باشد. (14)
در اینجا مهم و شایسته است که با این علل و عوامل آشنا شویم؛یعنی موانع بهرهگیری از هدایت قرآن را بازشناسیم و باید در این مورد نیز از خود قرآن مجید استفاده کنیم که بیان همه چیز در اوست؛البته با اختصاری که مناسب این نوشتار است.
قرآن کریم برای کفر و اعراض از قرآن و عدم بهرهگیری از هدایت آن، موجبات و عوامل متعددی را برمیشمرد که مهمترین آنها عبارتند از:
1.عدم ایمان به غیب: (15) مادهگرایی که عوامل متعددی دارد، بیشتر از غرور علمی مایه میگیرد.کسانی که هستی را منحصر به جهان مادی میدانند، وجود را مساوی با ماده و محسوسات میبینند و علم را منحصرا از راه تجربه و آزمایش و در محسوسات دنبال میکنند. (16) اینان میکوشند که غیب و ماورای ماده را به طریق مادی توجیه کنند.
جمعی هم، خدا را انکار نمیکنند، ولی نبوت را به عنوان غیب و ماورای ماده از سوی خدا بر نمیتابند و میکوشند که آن را ساخته دل و دماغ شخص پیامبر و تراوشات مغز و نبوغ وی قلمداد کنند.اصرار بر این معنی(در صورتی که خود قرآن به دهها بیان، خود را وحی از سوی خدا و منسوب به خدا میداند و غیب میشمرد و آوردن آیههای قرآنی را از پیامبر و بشر سلب میکند)از اینجا سرچشمه میگیرد که اینان که نمیتوانند در ژرفای دلشان غیب و ماورای طبیعت را باور کنند.برایشان سخت است که بپذیرند، موجودی غیبی و مجرد به نام جبرئیل وجود دارد که واسطه وحی است.و یا نبی اکرم(ص)شعوری غیر حسی دارد که به وسیله آن، مستقیم و از راههای غیر معمولی بشری با خدا ارتباط دارد.آیا اینان شک دارند که خدا هرگاه صلاح بداند میتواند، آیاتی را با الفاظ خاص به پیامبرش نازل کند؟یا به پیامبر ادراکی دهد که مستقیما بتواند با وی رابطه داشته باشد؟مشکل این است که ایشان علم(دانستههای تجربی و مادی و حسی)را در مقابل خدا بت کردهاند.به هر حال و به هر دلیل که باشد، این افراد توفیق ندارند، به کتاب خدا ایمان بیاورند و از آن پیروی کنند. لذا خداوند شرط اولیه هدایتپذیری از قرآن را ایمان به غیب که ماورای حس و تجربه است، میداند.
2.دلبستگی شدید به زندگی مادی:تمایلات دنیوی و نفسانی، بندها و زنجیرهایی بر دل و جان انسان هستند که نمیگذارند به دنبال هدایت قرآن برود و از نور آن روشنی برگیرد.
تن زده اندر زمین چنگالها***جان گشاده سوی بالا بالها
عشق و دلبستگی به لذتهای مادی و دنیوی دل و دماغ را روی دنیا متمرکز میکند و به انسان فرصت نمیدهد که در اندرون خود درباره حقیقت انسانی خود اندیشه و کنکاش کند و هدف اصلی خلقت خویش را که خود نوعی غیب است دریابد و نمیگذارد به آخرت توجه نماید.به این ترتیب، شعلههای نورانی فطرت در زیر خاکستر غرایز و تمایلات پنهان میمانند و این همان کفر و پردهپوشی بر فطرت ایمان به غیب است که سرانجام فطرت را تباه میسازد و بر اثر آن، آدمی منکر آخرت میشود.البته به دنبال این مرحله از کفر، گناهان و فسادها و تیرگیها که همه خروج از فطرت سلیم هستند، پدید میآیند و ادامه پیدا میکنند تا به کلی نور فطرت خاموش شود.در این هنگام است که شخص در برابر دعوت حق و قرآن جبهه میگیرد و به هیچ هدایتی جواب مثبت نمیدهد. مینگریم به آیه شریفه زیر:
«و اتل علیهم بالذی آتیناه آیاتنا فنسلخ منها... (17) و بر آنها بخوان سرگذشت کسی را که آیات خود را به او دادیم، ولی(سرانجام)خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد.و اگر میخواستیم او را(با این آیات) بالا میبردیم(ولی جبر و زور سنت ما نیست)و او را به حال خود رها ساختیم و او زمینگیر شد(به دنیا گرایید)و از هوی و هوس خود بیرون نمود مثل او مثل سگ است(خیال تشنه دنیاست که سیراب نمیشود).این نمونه کسانی است که آیات ما را تکذیب کردند.
انسان یک دل دارد که یک ظرف است و در یک ظرف، یک مظروف بیشتر نمیگنجد.دل یا جای محبت و عشق خداست یا محبت دنیا که جمع هر دو ممکن نیست.به این نکته نیز لازم است اشاره شود که فرق است بین دلبستگی و وابستگی به دنیا و تمایلات نفسانی که از آن در آیات و روایات «به حسب دنیا»تعبیر شده است، و بهرهگیری از مزایای دنیا برای خدا و در راه کمال، بدون وابستگی به آنها که اولی (حب دنیا)مانع پرواز روح و نور و هدایت گرفتن از قرآن است، ولی دومی(دنیا را وسیله تکامل و آخرت قرار دادن) و زندگی را برای سیر و تکامل انسانی خواستن)ابزار تکامل و هدایت است.
3.گناه، ارتکاب جرم، تبهکاری و ترک واجبها و وظایف:گناه و شکستن سد محرمات الهی و ترک وظایف دینی، بزرگترین آفت ایمان و مهمترین عامل تباهی دل و وجدان و فطرت است که سرانجام انسان را به کفر میکشاند. آیه زیر برای نمونه ذکر میشود:
«ثم کان عاقبة الّذین أساء السّواء أن کذّبوا بایات الله و کانوا بها یستهزؤن» (19) :
عاقبت و پایان کار کسانی که بدی را از حد گذراندند، به آنجا رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به باد مسخره گرفتند.
4.شک و ریب:بزرگترین آفت برای اندیشه انسانی است که نیروی معنوی انسانی را به هدر میدهد، او را همچنان سرگردان نگه میدارد و نمیگذارد که یک قدم پیش رود.به علاوه مانع از آن است که غیب را باور کند و از هدایت قرآن بهره گیرد.از اینرو، در آیات اولیه قرآن(سوره بقره)، شرط هدایتپذیری از قرآن«یقین»دانسته شده است(و بالاخرة هم یوقنون)، و نیز ایمان و باور که همدوش یقین است.در جای خود ثابت شده که شکاکیت مقولهای ایده آلیستی است که بالاخره به مادهگرایی میانجامد.
5.نفاق:که ثمره همان شک و دودلی است.اهل نفاق کسانی هستند که به غیب و خدا و پیامبر ایمان استوار و باور ندارند و گرفتار حالت تردید و نوسانند.هرگاه برتری ظاهری و مزایا و پیروزی بیشتری در صف مؤمنان احساس کنند، به آنان میپیوندند، و آنگاه که آثار پیروزی بیشتری در صف بیگانگان و کافران مشاهده کنند، به آنان رومیآورند.یک عمر را به فرصتطلبی میگذرانند و به تعبیر قرآن مذبذب هستند و به هدایت قرآن دست نمییابند(که قرآن آنها را بیمار میخواند):«فی قلوبهم مرض و زادهم الله مرضا.» (20) که به گفته بعضی از مفسران محقق، این بیماری همان بیماری شک و دودلی است. (21)
6.غفلت و نسیان و فراموشی نسبت به خدا و آخرت.
«من أعرض ذکری فانّ له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیمه أعمی قال رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا.قال کذلک أتتک ایتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی» (23) :هرکس از یاد من روی گرداند، زندگی سخت و تنگی خواهد داشت و در قیامت او را نابینا-بدون بصر-محشور خواهم کرد. میگوید:خداوندا چرا مرا کور محشور کردی که من بینا بودم؟میفرماید:آن چنان که آیات ما برای تو آمد و تو آنها را فراموش کردی، امروز نیز تو فراموش خواهی شد.
شگفتا که غفلت از خدا و فراموشی او، انسان را از خویشتن خویش نیز بیگانه میسازد.بنگریم به این آیه شریفه: «و لا تکونوا کالذین نسو الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون» (24) همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنها را به خود فراموشی(خود بیگانگی)گرفتار کرد و آنها فاسقاناند.
فراموشی خداوند و غفلت از او، انسان را به تدریج از خدا بیگانه میسازد و در نتیجه او را از حقیقت انسانی خود (خلافت الهی و عبودیت)غافل میسازد.بالاخره هم فطرت انسانی او ضایع و دچار کوردلی میشود.خود را آن میپندارد که نیست؛خود را حیوانی باهوش و شمپانزهای تکامل یافته و مجموعهای از غرایز حیوانی که کمال او زیستن است، میپندارد.
7.لجاج و عناد:کسانی بودند و هستند که حق را میشناختند و میشناسند، و لیکن در برابر آن لجاجت میکنند و عناد میورزند.لجاج و عناد یکی از پردههایی است که بر دل و دیده(بصیرت)انسان کشیده میشود و مانع از قبول هدایت قرآن و بهره بردن از آن میشود.
خودخواهی، نژادپرستی و خود بزرگبینی، عامل اصلی این بیماری خطرناک است.بعضی از اهل کتاب، نبی اکرم را میشناختند و قبل از ظهور و بعثت آن حضرت، به مردم مدینه از بعثت وی خبر میدادند.ولی پس از ظهور حضرت، جز یکی دو تن منصف، همگی در برابر او جبهه گرفتند و رسالتش را انکار کردند.حتی به فتنهانگیزی برخاستند، جنگها به پا کردند و برای خاموش ساختن نور اسلام و قرآن از هیچ کاری کوتاهی نکردند.قرآن نیز میفرماید:«الذین آیتناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم الذین خسروا انفسهم فهم لا یؤمنون» 25 :آنان که کتاب آسمانی به ایشان دادیم، او-پیامبر-را میشناسند؛چنان که فرزندان خود را میشناسند.آنان که به خود زیان وارد کردند و سرمایه وجودی خود را باختند، ایمان نمیآورند.
این لجاجت بر اساس همان عقیده«ما نژاد برتریم و دیگر اقوام و ملل برای خدمت به ما آفریده شدهاند»، بنا شده است. سردمداران شرک، مثل ابو جهل و ابو سفیان نیز خود را از طایفهای برتر میدانستند و حاضر نبودند، در برابر امر حق تمکین کنند.چون قرآن از حلقوم مردی هاشمی بیرون میآمد، تعصب و لجاج قومی و قبیلهای مانع شد که آنان ایمان بیاورند و هدایت قرآنی را بپذیرند.شبانگاه جاذبه آیات قرآن، آنها را به مسجد الحرام میکشید و در تاریکی و پنهانی میآمدند و به تلاوت قرآن نبی اکرم گوش فرامیدادند و صبحگاه جلوی مردم آن را انکار میکردند.و اکنون نیز همین داستان ادامه دارد.
رگ رگ است این آب شیرین، آب شور
در خلایق میرود تا نفخ صور
(1).بقره، آیه 1.
(2).بزرگ و گرانقدر و عالی مرتبه را از کلمه«ذلک»که اشاره است، میفهمیم.
(3).مائده، آیههای 15 و 16.
(4).راغب، مفردات، صفحه 560.
(5).زمخشری، کشاف، ج 1، صفحه 35.
(6).طه، آیه 50.
(7).انبیاء، آیه 73.
(8).یونس، آیه 9.
(9).بقره، آیههای 2 و 3.
(10).بقره، آیههای 2 تا 4؛بقره، آیه 5، و روم، آیه 3.
(11).راغب، مفردات، صفحه 147.
(13).بقره، آیه 6.
(14).نتیجه هدایت قرآن بر انسان فرع بر شناخت کمال واقعی انسان است که انشاء الله بحث خواهد شد.
(15).بقره، 6.
(16).اعراف 175 و 176.
(17).روم، 10.
(18).
(19).دکارت گفت که من در هر چیز که شک کنم در این شک ندارم که فکر میکنم.فکر میکنم، پس هستم که فکر میکنم و چون یک واقعیت-من و فکر من-ثابت شد، واقعیت همه چیز اثبات شده است.صرفنظر از این که طرز استدلال دکارت ناقص است، زیرا دکارت از فکر خود به وجود خود پی میبرد و حال آنکه انسان در همه چیز از معلول به علت پی میبرد جز در مورد خود که خود خویش را قبل از هر چیز مییابد، زیرا علم انسان به خود (من)حضوری و علم حضوری واسطه بردار نیست، زیرا در علم حضوری خود معلوم برای عالم حاضر است بلکه در اینجا عالم و معلوم یکی است، خود این استدلال دلارت نشان میدهد که دکارت در یک فضای ایدهآلیستی -سوفسطایی-بسر میبرد که فیلسوفان منکر و واقعیتها بودند و یا در واقعیت شک داشتند(شکاکیت و دگماتیسم)و همین شکاکیت یا ایدهآلیستی موجب و مقدمه شد که اروپا دچار ماتریالیستی شود چنانکه ماتریالیستها استدلال میکردند که دو راه بیشتر نداریم یا ماتریالیستی یا ایدهآلیستی.دومی که مردود است، پس اولی صحیح است که جوابشان داده شده که ایدهآلیستی در مقابل رئالیستی-واقعگرایی-است که واقعگرایی دو شاخه دارد یا متافیزیکی ایمان به ماده و ماوراء ماده و ماتریالیستی(مادهگرایی)
(20).بقره:9.
(21).از استاد علامه طباطبایی در مجلس درس تفسیر.
(22).طه، آیه 134 و 126.
(23).حشر:16.
(24).حشر:19.
(25).بقره 146 و انعام 20.